چشمهایش...

دلنوشته های یک دختر بارونی

گاهی باید چشمها رو به واقعیت زندگی بست
بغضهارو قورت داد
اشکی که ازگوشه چشمت سرازیرشده رو خیلی زود پاک کرد
نفس عمیقی کشید
لبخند زد
وتمام سوزش قلبت رو با بوسه ای به سیگارداد
تا اون بجای توبسوزه ودودکنه و تمام وجودش مثل خودت نابود بشه

[تصویر: 94314961946489848963.jpg]


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:, ساعت 11:28 توسط صنم |

یکی به خدا بگوید...

یـڪے بہפֿـدا بـگـویـَב

بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ

ڪِہ نـوبـَت مـטּ בر ایــטּ بـازے تـَمـام شـَوב

بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ

ڪِہ مـرـا بــِنــِشـانـَב ڪنـآر پـاے פֿـودشـ

ڪِہ چـنـב سـاعـَت گـوش بـسـپـُرَב

بہ ایـטּ صـב ـاے بـُغـض آلـوב

بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ

ڪِہ مـَجـبـورَمـ ڪنـב פــرف بـزَنـَمـ !

گـریہ ڪنـم ! ؛ نـآے فـریـاב نــבارمـ!

هَسـت ڪسے

ڪِہ گـلـویـَش رـا بـسـپـُرב  بہ مـَטּ ؟


+ نوشته شده در سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, ساعت 20:58 توسط صنم |

عاشقانه هـــــــا...

تنها امید من که نا امیده
امیده من دوباره ته کشیده
لحظه به لحظه فکر نا امیدی
این لحظات امونم و بریده

 
به لب های تو می سازم کلامی ، سرود آشنایی یا سلامی
ندارم جز غم عشق تو در سر ، ولی افسوس که از من جدایی . . .
 
 
به قلبم نشستی نگفتم چرا ، دلم را شکستی نگفتم چرا
یکی خواب شبهای من را ربود ، چو دیدم تو هستی نگفتم چرا . . .


::
::
 
اسم : آواره ، شهرت : سرگردان
شغل : عاشق ، آرزو : رسیدن به عشقم
امید : وصال ، تاریخ تولد : باد خزان
وفات : برگ ریزان ، محل تولد : در بغل یار !
 

کسی چون تو مرا غریب و تنها نگذاشت، اینگونه در التهاب فردا نگذاشت

سوگند نمیخورم ولی باور کن کسی چون تو به خلوت دلم پا نگذاشت



ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ . . .
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﯾﮏ جایی
به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ
ﺑﺮمبگردد !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ !
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ !
::
 
::
خاطره یعنی یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند!
::
::
میگوینــد: بــاران کــه میزنــد ,
بــوی ” خــاک “بلنــد می شــود…
امــا ,اینجــا بــاران کــه میزنــد ;
بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …!
::
::
دلم که گرفته باشد باصدای دستفروش دوره گرد هم گریه میکنم!
چه رسد به مرور خاطرات باهم بودنمان…


::

::
بارانِ سربی میشود
وقتی نیستی میریزد بر سرم
خاطراتـــــتــــــ . . .
::
::
من هر روز تلاش می کنم که در خاطرم بماند
و تو هر روز تلاش می کنی که فراموش کنی …
چه بلاتکلیفند خاطراتمان !
::

::
می آیی . . .
عاشق می کنی . . .
محو میشوی . . .
تا فراموشت می کنم ، دوباره می آیی . . .
تازه می کنی خاطراتت را . . .
محو میشوی . . . .





کوه های غرورم از گناه رفتنت آب شده ؛ تا قبل از سیل برگرد …
سیل که بیاید همه را با خود می برد حتی خاطراتت را !
::
::
موقع Delete فولدر خاطراتت ، ذهنم Error می دهد !
گمانم یکی از فایلها در حال اجراست . . .

جمله های عاشقانه کوتاه زیبا

کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هروقت از سر دلتنگی به رویش دست می *کشیدم ،
تو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی …
::
::
من خاطرت را میخواستم نه خاطره ات را . . .
::
::
زیر درخت سیب نذر کرده ام به آمدنت …
فصل شکوفه زدن از خاطرات نزدیک است !
::
::
میروم تا در آغوش خاک قرار گیرم ، و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم
چون دیگر بعد تو پناهی بهتر از آغوش خاک ندارم . . .
::
::
دست خالی* که نمی*شود به پیشواز خاطره رفت !
من هم وقتی* چمدانم پر از گریه شد راه می**افتم …




به هم میرسیم ۳ نفر میشیم
من و تو و شادی
از هم دور میشیم ۴ نفر میشیم
تو و تنهایی، من و خاطره
::
::
 
 

+ نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, ساعت 18:29 توسط صنم |

هیـــــــــــــــــــــــس ...


هیس …
حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام
بگو کسی حرفی نزند
بگذار لحظه ای آرام بگیرم …

 


+ نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, ساعت 18:27 توسط صنم |

زیباست ...

زیباست
از تو نوشتن
از تو گفتن
وقتی ماهِ حسود
بر لب پنجره هر شب
مرا نگاه می کند
ومن بی اعتنا به تو فکر می کنم......

 

 


+ نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, ساعت 18:14 توسط صنم |

بهم نگو...

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!

دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

پسر: خب… منزل بگم چطوره؟

دختر: وااااای… از دست تو!

پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟

دختر:اه…اصلاباهات قهرم.

پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟

پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.

دختر: … واقعا که!

پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟

دختر: لوووس!

پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!

دختر: بازم گفت این کلمه رو…!

پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!

دختر: من ازدست توچی کارکنم؟

پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!

دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!

پسر: صفای وجودت خانوم!

دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!

پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!

دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”

پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

دختر: ولی من که بور بودم!

پسر: باشه… فرقی نمی کنه!

دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…

پسر: …

دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟

پسر: …

دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…

پسر: …

دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…

پسر: خدا… نه… (گریه)

دختر: چراگریه میکنی؟

پسر: چرا نکنم… ها؟

دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…

پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…

دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا

پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم

دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…

دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …

پسر: …

دختر: دوباره ساکت شدی؟

پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!

اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…

نه… اشک و فاتحه

نه… اشک و فاتحه و دلتنگی

امان… خاتون من! توخیلی وقته که…

آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…

دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!

بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…

اما… تـوآرام بخواب

 

 


+ نوشته شده در سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:, ساعت 22:25 توسط صنم |

خیلی خیلی دوستت دارم...

دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسر خسته شده بود

یه شب وقتی اس ام اس اومد بدون اینکه آن را باز کند

موبایل را گذاشت زیر بالشتش و خوابید

صبح مادر پسره به دختر زنگ زد و گفت:پسرم مرده

دختر شوکه شد و با چشم پر از اشک

بلافاصله سراغ اس ام اس شب پیش رفت

پسر نوشته بود ... تصادف کردم

با مشکل خودمو رسوندم دم خونتون

لطفاٌ بیا پایین میخوام برای آخرین بار ببینمت

<خیلی خیلی دوستت دارم>

 


+ نوشته شده در سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:, ساعت 21:43 توسط صنم |

اِی کاش...

کاش
چشمانم را می بستم و
اول زمستان باز می کردم!
امسال بی تو
تحمل نبودنت را
در پاییز ندارم!


+ نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, ساعت 21:57 توسط صنم |

دٍلتَنگ که باشی...

 

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی.
خشن تر , عصبی تر , کلافه تر , تلخ تر …!!!
و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری!...
همه اش را نگه میداری…
و دقیقا" سرهمان کسی خالی میکنی که
  دلتنگ اش هستی !!!
 

+ نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, ساعت 21:56 توسط صنم |

یه بار گفته بودم...

یک بار گفته بودم .... پاییز دیر می اید و زود میرود مثل خیال تو نیست که زود می اید و دیر میرود.... اما باید بگویم من...... پاییزی را دیدم که دیر آمد و دیر رفت...... من خیالی را فهمیدم که نیامد .. نرفت مشکل از پاییز بود یا خیال ِتو.. و یا من... روزهاست که دیگر به هیچ مشکلی فکر نمی کنم...
 

+ نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, ساعت 21:55 توسط صنم |